حوالی من توقف ممنوع.....

حوالی من توقف ممنوع.....

تبلیغات
تبلیغات

منوهای سایت

عضویت سریع
نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
ورود کاربران
نام کاربری
رمز عبور

تبادل لینک هوشمند

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان سایت عاشقانه یـاشا و آدرس  yasichat.in-maramgap1.in-yashalove.loxblog.comلینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد. 






آخرین نظرات کاربران

S&R
S&R درتاریخ 1395/3/28 گفته :
با عرض سلام و خسته نباشید خدمت مدیر وبلاگ......
وبلاگ بسیار زیبایی دارید هم از نظر گرافیگی هم محتوایی بسیار قوی است فقط آهنگ وبتون مناسب این محیط زیبا و عاشقانه نیست البته اینم بگم که سلایق فرق می کنه شاید از نظر من اینجوری باشه بازم بهتون سر میزنم موفق باشید
S&R
S&R درتاریخ 1395/3/28 گفته :
بسیار عــــــالی
S&R
S&R درتاریخ 1395/3/28 گفته :
واقعا همین طوره بازم مثل همیشه عالی و زیبا
S&R
S&R درتاریخ 1395/3/28 گفته :

پاسخ:ممنون بابت نظراتت گلم
S&R
S&R درتاریخ 1395/3/28 گفته :
بسیار زیبا و غمگین . این پستو فقط باید تو ذهنت تصویر سازی بکنی اونوقت می بینی که اشکات سرازیرن
S&R
S&R درتاریخ 1395/3/28 گفته :
عالی بود.((دل بستن مثل پرتاب کردن سنگی هست به درون دریا و دل کندن مثل پیدا کردن همون سنگ از درون دریا است))
Income
Income درتاریخ 1395/3/28 گفته :
وب خوبی داری به من سربزن

کسب درآمد واقعی از اینترنت با روش های مختلف
بشــــ ـــتابید
bartar2010.loxblog.com
آے اَم بـُرجِ زَهــرِمـار:/
آے اَم بـُرجِ زَهــرِمـار:/ درتاریخ 1395/3/11 گفته :
سلام..داداش ازکی میتونیم واردرومت شیم؟الان نمیشه ک...
پاسخ:روم راه اندازی شد دوست عزیز
آرام20
آرام20 درتاریخ 1395/2/4 گفته :
خوب بود سلام راسی چرا نمیتونم وارد رومت شم
پاسخ:با سلام ادرس روم انداخته شد روی همین سایت و دیگر چت رومی نیست از طریق همین سایت با شما در تماس هستیم
بے نامـ
بے نامـ درتاریخ 1395/1/28 گفته :
اهم اهـم
لايكـ
پاسخ:ممنون از نظر شما

حوالی من توقف ممنوع.....


حوالی من توقف ممنوع
۱:
با صدای زنگ گوشیم از خواب بلند شدم
یه روز نمیزارن ادم درست بخوابه....اه ....بیدار شدم دیگه...کوفت ...زهر مار.....
با دیدن ساعت هوش از سرم پرید.....وای ایندفعه دیگه سما کلمو کنده....
توی سیم ثانیه دستو صورتمو شستمو لباسای فرممو پوشیدم کولموهم برداشتم!
یوووووووووهوووووو
اوه اوه اوضاع قرمزه
مامان با یه اخم وحشتناک دم پله ها وایستاده بود!
اب دهنمو صدا دار قورت دادم! چقدرم که من میترسم!.
مامان مثل همیشه شروع کرد=
-دریا تو دیگه خانومی شدی برا خودت!این بچه بازیا چیه دیگه من تا کی باید تورو نصیحت کنم!
-بیخی فریبا خانوم!اول صبحیو گیر نده دیگ!
وبعد همینجور که طرف اشپزخونه میرفت زیر لب با غرغر ادامه داد=
-تو یکی ادم بشو نیستی دلمون خوشه که بچه بزرگ کردیم که بشه عصای دستمون شده بلای جونمون!
کولمو انداختم رودوشمو کتونیامو برداشتم و بلند گفتم=
-اهاااااالی خونه،پرنسستون داره میره خدانگهداااااار..
اعتماد به نفسمو عشقه...
مامان-کجا،تو که هنوز چیزی نخوردی؟
مهدیس دم در منتظره تو مدرسه یه چیزی میخورم.-
مامان-باشه،مواظب باشید
-هستیم،بابای.
کتونیامو پوشیدمو رفتم دم در مهدیس با اخم اونور خیابون واستاده بود
-سلام خانوم اخمو
مهدیس-کوفت سلام ...درد سلام....زهر سلام.....ایندفعه مرادی{دبیر فیزیکمون}انداختتمون بیرون!
-مگه میشه شاگردای خوبی مثه مارو بندازه؟!
دستمو کشیدو گفت=
-چه خودشم تحویلی میگیره!!فقط اگه دوباره مرادی بندازتمون بیرون من میدونمو تو!!
_غلط کرده جرئت نداره بابا
به مدرسه که رسیدیم مثل همیشه زنگ خورده بود
مهدیس-بفرما دیدی الان مرادی کلمونوو کنده
_مگه شهر هرته!توم حرفا میزنیا!
رفتیم دم کلاس و در زدیم
مرادی-بفرمایدد
من-اجازه هست
مرادی-فکر کنم ده دقیقه از زمان کلاستون گذشته باشه
من-فکر نکنید مطمئن باشید خانوم رفیعی.
مهدیس نفلللللله از پهلوم چنان بیشگونی گرفت که دلم میخواست همونجا جیغغ بزنمم!!
مرادی-علاوه بر دیراومدنتون زبون درازم هستید
ادامه داد=
-دفعه اخرتون باشه دیر میکنید بفرمایید که میخوام درسو شروع کنم!اگه درستون خوب نبود تاحالا ده دفعه اخراج شده بودین!
زیر لب گفتم=
-زنیکه عقده ای الدنگ.
با مهدیس رفتیم سرجای همیشگیمون نشستیم مریم با حرکت لبش گفت=
-باز چرا دیر اومدید؟؟
مهدیس با سر به من اشاره کرد
تا وقتی که زنگ بخوره مرادی مثه چی بکوووب فقط درس میدادد
زنگ تفریح با مهی و مریم رفتیم نیمکتی که همیشه میشستیمم
مریم-خب نوبت کیه بره بوفه؟؟
-باز شروع شد یکیتون گمشید برید دیگه
مهی-دفعه پیش من رفتما الان نوبت شماس
مریم-منم قبل تو رفتم وبعد روبه من گفت:
-دری بلندد شو بروو بوفه یه چیز بگیر بخوریم که دارم هلاک میشم
-من موندم تو چرا اینقدر میخوری هنوزم لاغری
مریم قری به گردنش دادوگفت:
-دیگه دیگه
-گمشو ازخود راضی
ادامه دادم:
-دیگه چه میشه کرد از بس فداکاری میکنم درحق شما
رفتم سمت بوفه که ته مدرسه بودو سه تا کیکو شیر کاکائو خریدم
-بگیرید کوفت کنید
مهدیس-نشنیده گرفتما
-اتفاقا گفتم تا بشنوی میگم اینارو بیخی مگه امروز شیمی امتحان نداریم؟؟
هردوشون باهم گفتن:
-بعـــــــله
خب خوندین؟؟
باهم گفتن:
-نخــــــــیر
من-چقدر بیخیالین انگار نه انگار امروز امتحان دارین لم دادینو کیک میخورین!؟
مریم-اخه الاغ این سوال کردن داشت؟
-گفتم شاید سرتون به سنگخورده و ادم شدین اما دیدم نه شما ادم بشو نیستین
مهدیس-الاغ فرشته ها که ادم نمیشن
-نمیبینم سجدتو خانوم فرشته!!
مهدیس-مگه قرار بود ببینی!
مریم-وایـی اینارو بیخی امتحان داریم خیر سرمونا!
-خسته نباشی واقعا!الان یادت افتاده!من که یه چیزایی خوندم اما یه نقشه توپ دارم موافقین!؟
هردوشون باهم گفتن:
-بعـــــــله
-درد بعـــــــله برامن گروه سرود راه انداختن!
بعد نقشه رو براشون توضیح دادمو اونام موافقت کردن
مگه میشه موافقت نکنن تنبلا نمیکنن لای کتابو باز کنن!سر کلاسم که گوش نمیدن!کی به کی میگه نه که خودت میخونی دریا خانوم!؟
زنگ که خورد طبق نقشمون مریم رفت زیر راه پله ها طوری که هیچ کس بهش دید نداشت اما اون میتونست هرکی که از پله ها بالا میره و ببینه
مهدیس هم رفت توی ابدارخونه که جلوی دفتر بود قایم شد و قرار شد هرموقع خانوم پارسا اومد به من چشمک بزنه
خداروشکر اون قسمتی که ما داشتیم نقشمونو اجرا میکردیم دوربین نداشت
ده دقیقه ای بالای راه پله ها واستادم که مهدیس چشمک زد منم از بالا روی پله دومی پوست موز رو انداختم و دوییدم رفتم داخل کلاسمون که همون طبقه بالا بود !
یه ده دقیقه ای گذشت و نیومدن!
مونایکی از بچه های فوق العاده خودشیرین و افاده ای کلاسمون که من ازش متــــــنفر بودم اومد سمت میزمو با ناز و عشوه گفت:
-پس مهدیس و مریم کجان؟؟
حالا یکی جوابه این دختره ی افاده ای رو بده!اخه بتوچه!
-مهدیس حالش خوب نبود رفت دستشویی مریمم رفت ببینه چش شده؟
اهانی گفتو رفت نشست سرمیزش
دوباره چند دقیقه ای گذشت و خبری ازشون نشد دلم داشت شور میزد به بهانه ی اب خوردن رفتم پایین!کسی نبـــود!
طبق نقشمون قرار بود مهی و مریم برن سمت دستشویی ها و ده دقیقه بعد برگردن
رفتم سمت دستشویی ها همونجا بودن
_خبرتــون چرا نمیاین کلاس؟الان کرامت شک میکنه؟مگه نمیدونین دوس داره مثه سگ پاچه مارو بگیره؟
مهی و مریم مثه دیوونه ها فقط میخندیدن طوری که از چشماشون اشک میومد
مریم میون خنده بریده بریده گفت:
وای ......دری.....ن..میدونی....چیشد؟؟
-دوقیقه خفه بنالید ببینم چیشد؟؟
مریم اشکاشو پاک کردو گفت:
-وای به جای پارسا مرادی خورد زمین،وای نبودی ببینی چجوری خورد زمین!!؟؟
و دوباره زد زیر خنــده
من رو به مریم گفتم:
-مگه اونموق که علامت دادی پارسا نبود که از دفتر میومد
مهدیس-اره بابا اما مرادی یه دفعه انگار که عجله داشته باشه از دفتر امدو خواست بره بالا که گومـــــــــــپ!!
دوباره زد زیر خنده
باخنده گفتم:
-کوفت زدین مردمو ناکار کردین اومدین تو این فضای دلنشین میخندین؟؟
مهدیس با خنده گفت:
فضای دلنشینشو خوب اومدی
مریم یه دفعه زد تو سرشو گفت:
-وایــــــــی خاک تو سرمون شــــــد؟امتــــــــحان!
هر سه تاییمون دوییدیم تو سالن که یه دفعه خانم اکرامت معاونمون از پشت سر گفت:
-شما ســــــه تا واستیــد!!
مریمزیر لب گفت:
-یکی سگ تر از پارسا گیرمون اومد
-هیسسس داره میاد.
من-خانم کرامت میشه بریم الان خانم پارسا میخوان امتحان بگیرن!!
یه ربعی از زنگ گذشته الان باید برید سر کلاس؟؟
من-خانم کرامت اخه مهدیس یه خورده حالش بد بود رفت دستشویی منو یاسی هم رفتیم دنبالش تا حالش بدتر نشه!!
کرامت با شک رو به مهدیس گفت:
-الان خوبی؟؟
مهدیس-بعله خانوم کرامت بهتر شدم.
کرامت-سریع تر برید سر کلاستون دیرتون نشه
با این حرف کرامت مقل جت خودمونو رسوندیم بالا و باباجازه وارد کلاس شدیم
که دیدم بعـــــــله داره امتحان میگیره
باهمون اخم همیشگیش گفت:
-سریع سرجاتون بشینید که وقت زیادی برا امتحان ندارین!
زیر لب گفتم:
-سگ اخلاق
پارسا-خانوم نصیری،چیزی گفتید؟؟
چجوری شنید؟؟!!
-خیر خانوم پـــارسا
گوشاشم مثه سگ تیزه!!اصلا مگه سگ گوشاش تیزه؟؟حتما باید تحقیق کنم ببینم هس یا نه؟!پاک خل شدم رفتا!!
-خانوم نصیری حواست هست؟؟
با گیجی گفتم:
بله!!
-پس چرا شروع نمیکنید؟
-بله بله الان مینویسم
زنیکه عقده ای پابرهنه اومد وسط فکر کردنم!!اصلا کی برگه ها رو داد!!
نگاهی به سوالا کردمزیادم سخت نبود همونایی که از سر جلسه گوش داده بودمو نوشتم اونقدرام که فکر میکردم سخت نبود!!
فقط سواله اخرو موندم !نگاهی به اطراف کردم مهدیس و مریم همش اینورو اونورو نگاه میکردن
کرامت-فقط ده دقیقه وقت داریـن!!
برا سواله اخرو چرتو پرتایی که بلد بودمو نوشتمو برگمو تحویل دادمو اومدم بیرون!!هعی اخرم نقشمون جواب ندادو امتحان دادیم!اما برا کرامت دلم خنک شدا!
******
-سلـــــــــام بر اهالی خونه نمیخوایین بیاین استقبال پرنســــــســــتون اومده ها؟؟
مامان از اشپز خونه اومدو دست به کمر گفت:
-بیشتر خودتو تحویل بگیر پس من اینجا چیم؟؟
رفتم گونشو بوسیدمو گفتم=
-شما که ملکه ای فریبا خانوم
-حالا نمیخواد منو خر کنی برو لباساتو عوض کن بیا ناهار بخورر
نگاهی به هال کردمو گفتم:
-پس بابا و اریا کوشن؟؟
-تا تو لباساتو عوض کنی اونام اومدن!
بابام یه شرکت داشت که بردیا و اریام داخل شرکتش کار میکردن!
-باشه پس من یه دوش میگیرمو میام!!
-نری دوساعت اون تو بمونیاا
-باشه بابا ده دقیقه ای اومدم.
یه دوش ده دقیقه ای گرفتم یه تاپ شلوارک صورتی پوشیدمو رفتم پایین
سروصداها نشون میداد که بابا و اریا اومدن
-سلام بر پدر خودم
-سلام دختر بابایی خوبی؟اخه تو زمستون کی تاپ میپوشه دختر گلم
ـمرسی بابایی عالیم،بعدم شما که میدونین من الانم گرممه حس نمیکنم زمستونه!!
-،اریا-باز سرکدوم بدبختیو کردی زیر برف که اینقدر خوشحالی؟؟
-ا تو کجا بودی ندیدمت؟
-بله از بس مشغول باباجونتونی منو ندیدی
-اره دیگه چه میشه کرد یه بابا مسعود که بیشتر نداریم
اریا-اخه پاچه خواریم حدی داره
-توچشم نداری ببینی من بابامسعدمو دوست دارم
اریا سوتی زدو گفت:
-نه بابا کی میره این همه راهوووو..
-خود تو...
مامان-بسه دیگه سر ناهارم دست بر نمیدارین
اریا-چشم فریبا خانوم هرچی شما بگی
-اه حالــــم بهم خورد پاچه خوار
اریا-نفرمایین دریاخانوم ما پیش شما درس پس میدیم
برو پیش عم.....(خواستم بگم برو پیش عمت درس پس بده که دیدم باباهس)برو پیش نن.....(خواستم بگم برو پیش ننت درس پس بده که دیدم بازم مامانم هس)اصلا هیچی داداشی خودم مخلصتم دربس بیا پیش خودم تا درس یادت بدم!
از چهره اریا معلوم بود که خیلی خودشو نگه داشته تا نخنده
مامان-راستی دریا فردا جایی قرار نزار خونه داییت اینا دعوتیما!!
باحرف مامان دوغ پرید تو گلوم اریا چند بار زد پشت سرم
-مامان دیر گفتی خو من فردا قراره با سماا و یاسی بریم بیرون
مامان-دریا دیگه شورشو دراوردی این مسخره بازیا چیه؟؟ هربار خواستیم بریم خونه داییت اینا تو بهونه اوردی فردام هیجا نمیریو باما میای!
دست از غذاخوردن کشیدمو گفتم:
-من سیر شدم،میرم استراحت کنم.
بابا-کجا تو که هنوز چیزی نخوردی
-خوردم دیگه بابا
بعدم بدون هیچ حرفی رفتم طبقه بالا تو اتاق خودم
اه کی من میخوام از دست این پسرددایی مزخرفم با زن دایی مزخرف تر از پسرش راحت بشم!پووف!مخصوصا اون پسرشونو میخوان بچسبونن به من!
باید کاری کنم مامان راضی بشه فردا نرم!اخه مگــــــــه زوره من وقتی بدم میاد ازشون چرا بیـــام خونشون!
اینقدر فکر کردم چیکار کنم تا مامانم منو نبره تا یه چیزی تو ذهنم جرقه خورد اره خودشـــــــــــــه!ایول دریـــــــــــا خانوم!عاشقتم بخدا!
-یکم بیشتر خودتو تحویل بگیر
یه هـــــــی بلند کشیدمو دستمو گذاشتم روقلبمو برگشتم طرف صدا
-فکر کنم یه چیزی به نام در باشه ها؟کاربردشو که میدونی چیه،دیگه،نه؟؟
اریا-نه فقط تو میدونی.
-پس چرا مثه یابو سرتو میندازی میای داخــل
اریا-اولا یابو خودتی دوما من سه بار در زدم ازبس تو فکر بودی نشنیدی!سوما به بزرگترت احترام بزار!
-خب حالا بگـــو کارتو
اریا-این یعنی سریع برم گمشم دیگه
-اورین خوشم میاد مثل خودم باهوشی
-اولا فارسی راپاس بدارو بگو افـــرین دوما تو کجات باهوشه؟یه نمه عقل داری که اونم ازمن ارث بردی
اومدم جوابشو بدم که جیغ مامان بلند شد:
-اریــــــــــــــــــــــ ــــــااا
-اوه اوه جیغش بلند شد مامان گفت که امشب اماده باش میریم خونه بابا محمدشون فربد برگشته
ازخوشحـــالی جیغی کشیدمو گفتم:
-واقـــــــــعا؟؟
اریا-حالا ذوق مرگ نشی تو/؟؟
دوباره جیغ مامان بلند شد اریا هم گفت ایندفعه دیگه کارم تمومه و رفت
وایی خدا جون از خوشحالی نمیدونستم چیکار کنم تقریبا یه سالی میشه فربدو ندیدم،فربد مثل خوودم ته تغاریه مامان نازی و بابامحمده.
ودایی کوچیکه خودمه!!
از فکروخیال اومدم بیرونو کتابامو دراوردم تا یکم درس بخونمم!!فردا با ملتی بد عنق درس داشتیم باز ازلجش حتما اول ازهمه از من میپرسه!
انقدر غرق درس بودم که نفهمیدم کی ساعت 7 شد وماامان صدام کرد تا کم کم اماده بشم!!
مانتو صورتی کمرنگمو با شلوار جذب سفیدم پوشیدم موهامو دم اسبی بستمو مثل همیشه یه دستشو فرق کج ریختم شال سیفیدمم سرم انداختم.
مامان-دریـــا بدووو دیرمون شــد!!
کیف و کفش ورنی صورتیمو هم برداشتم ساعتمو هم بستم با ادکلن دوش مفصلی گرفتم که مصادف شد با جیغ دوم مامان
مامان-دریـــــــــــــــا!!
منم مثل خودش داد زدم:
-اومدم دیگــه
اریا-میزاشتی فردا میومدی؟
-دوست داری برم فردا بیام
مامان-الان وقت جروبحث نیست باباتون تو ماشین منتظره دیرمون شـــــد!
همگی به سمت خونه بابامحمدشون راه افتادیم ....وایــــــــیی.....چرا به این فکـر نکرده بودم الان دایی فرهادشونم حتما اونجان وای خـــــــدا!!
بابا ماشینو برد داخل پارکینگ که دیدم بعــــله!!همگی هستن!
اروم طوری که اریا بشنوه گفتم:
-اه...دایی فرهادشونم که هستن!
اریا- دریا حرفا میزنیا!!برادرش اومده میخوای نیاد!
حرف حق واقعا جواب نداشت!!
بابا ماشینو پارک کردو همگی پیاده شدیم بابامحمدو مامان نازی جلو در وایسـتاده بودن
اول رفتم بغل بابامحمد و گفتم:
-بـــه بابایـی خودم چطوره؟؟
-سلام نوه گلم،خوبی عزیزم؟؟
-مچکر بابامحمد
بعدم رفتم بغل مامان نازی
-مامان نازیم خوبه؟اینــقدر دلم براتون تنگ شده بود
-بعــله از سر زدنات معلومه دیگه
-ببخشید دیگه این روزا سرم گرمه درس خوندنه
اریا همین جور که داشت میومد سمت مامان نازی گفت:
-چقدرم که تو درس میخونی؟؟
-تو کوری بمن چه خو؟؟
-کم نیــاری یه وقت؟؟
-تو نگران خودت باش
بابامحمد خندیدو گفت:
-اریا نبینم دختر منو اذیت کنی
اریا مثل دخترا روشو برگردوند گفت:
-ایــــــــــــــش
میدونستم از لج من این کلمه رو تکرار کرده
جیغ زدم:
-یه بار دیگه تکرار کنی من میدونموو تو
اریا دویدو پشت ســـرهم میگفت ایش
میدونست من متــــــنفرم ازین کلمه ی حال بهم زن!!
منم داد میزدم:
کوفــــت،زهــرمار،درررررد
بابا گفت:
-بچه ها بسه دیگـــه بیاید بریــم داخل هوا ســرده!!
اریا دستاشو برد بالا و گفت:
-بابا من تســلیم!!فقط به دخترت بگو عین وحشیا بهم حمله نکنه!!
جیغ زدم:
-وحشی خودتی!
به اریا یه دارم برات گفتمو بعد همگی باهم رفتیم داخل
اول ازهمه دوئیدم بغل دایی فربــد
-به به دریا خانوم خودمون
سلام فربد خان حال شما؟رفتی اونور دخترای خارجیو دیدی پاک مارو فراموش کردی دیگه؟
فربد چشمکی زدو گفت:
-حــالا
باتعجب گفتم:
-نه میبینم راه افتادی!!
بعد فربد باهمه سلامو احوال پرسی کردم تا رسیدم به زن دایی فرهاد گفتم:
-سلام زن دایی ناهید خوبین شما؟؟
-علیک سلام عروس خودم الهی فدات شم خوبی تو؟؟دل شهرادم برات یه ذره شده بود.کم پیدایی خانومی!
این از اولیش!!اوووف!خدا بقیشو بخیر بکنه!بابا من مگه چن سالمه میخوان دستی دستی شوهرم بدن!
-درگیر درسا بودم زن دایی
-موفق باشی عزیزم
زیر لب ممنونی گفتم
همون موقع مهدیس از اتاقش اومـد بیرون
مهدیس-سلااام الاغه خوبم چطوری؟
-خر نازم تو خوبی!؟
مهی-خر عمته بیشور!
من-اون که هست اما توخرتری!!
داشتیم بامهدیس میرفتیم سمت یکی از مبلا که یکی مانتومو کشید!؟

۲:
-دالام عمه دری
وای الهــی من قربونش بشـم
-عمه فدات شه عزیزم خوبی خوشگل عمه؟
-عمه دری من واخعا خوجل شومام
همون موقع خاله فرناز مهدیس رو صدا زد که مهدیسم هم رفت
دلم برا لحن بچگونش ضعف رفت تو بغلش کردمو محکم فشارش دادم
-اره عزیز دلم
_بچموو له کردیا!
برگشتم پشت سرم صدای بردیا بود
-تو چیکار داری عزیز دل عمشــه!
بردیا خندیدو گفت:
-فکر کنم منم باباشما!
چشمکی زدمو گفتم:
-فکر نکن مطمئن باش اق داداش
بعدم ادامه دادم:
-راستی ارام کو؟؟
بردیا-تو اشپزخونه اس داره به مامان نازی کمک میکنه
همینجور که محمد مهدی تو بغلم بود رفتم داخل اشپز خونه ارام داشت کاهو هارو خورد میکردو اصلا منو ندید رفتم پشتشو گفتم:
-پــــــــــــــــــــــخ
یه هــــــی بلند کشیدو گفت:
-خدانکشتت دریـا!نمیگی من سکته کنم اونوقت دیگه زن داداش به این ماهی بری از کجا بیاری؟؟
-اعتمـاد به سقفتو عشق اس زن داداش
ارام گفت:
-پس چی خواهرشـــور
-به به میبینم راه افتادیــا
ارام-راه افتاده بــودم
اومدم جوابشو بدم که مامان گفت:
-دریا بجای وراجی کردن به ارام کمک کن!
مامان مارو باش!!مادرشوهرم مادرشوهرای قدیما از با دخترشون کله عروسه رو زیر اب میکردن حالا مامان ما باعروسش کله مارو زیر اب میکنه!
-مادر جان محمدمهدی بغلمه نمیتونم
مامان-بگو نمیخوای کار کنی وگرنه میتونی بری بدیش دست بردیا
ارام-نه مامان جون نمیخواد دریا همین که مواظب محمد مهدی باشه بسه خودم سالادو درس میکنم
مامان لبخندی به ارام زدو مشغول کار خودش شد!
از اشپزخونه بیرون اومدمو رفتم رو یکی از مبلا تنها نشستم محمدمهدی داش شستشو میخورد همش دیدم ساکته شستشو از دهنش کشیدم بیرونو گفتم
-مهدی عمه جون تو الان دیگه مرد شدی مرد که انگشتشو تو دهنش نمیکنه عزیز عمه
-عمه دری ینی دیجه من بوزوگ شودم
-اره خوشگله من تو دیگه مرد شدی
-عمه دری اجه قول بدم انگشتمو تو دهنم نتنم تو برام پاستیل میخری؟
اخ عمه قربونش بشــه که مثل خودمه!جونشم برا پاستیل میده!
-اره عزیزم معلومه که میخرم برات
داشتم همینطور با محمد مهدی حرف میزدم که یهو یکی اومد درست نشست کنارم!دیدم بعـــــله خوده نچسبشه!خیلیم خوشم میاد ازش که اینطوری فرتوفرت میچسبه بهم
شهراد-خوبی عزیزدلم؟؟
-اولا حال من به شما مربوط نیست!دوما من عزیز دلت نیستم!
همینطور که داشتم میرفتم صداشو از پشت سر شنیدم!
-وقتی زنم شدی حالیت میکنم؟؟
زیر لب گفتم:
-برووو بابا پسره ی نکبت عوضی!!
رفتم روی مبل روبروی بابا اینا نشستم!.
مهدی با حالت بچگونه ای گفت:
-عمه دری عمو رایان شومارو دوج داره؟؟
خاکــ بر سرت که این بچه ام فهمید پسره ی نکبت!
-نه عمه جونی کی گفته؟
-اخه دندایی ناهید به مامان فریبا میتفت
-نه عزیزم منظورش یه دریا دیگه بوده!
بردیا اومد کنارم گفت:
-چیه دوباره شهراد چیزی گفته بهت؟
با این حرفه بردیا عصبی شدمو گفتم:
-بخدا اگه یه بار دیگه فقط یه بار دیگه زن دایی ناهید بهم بگه عروسم یا اون پسره ی مزخرف بیاد بهم بچسبه حالیم نمیشه و حرمتایی که تا الان نگه داشتمو میشکنم.
بردیا-خیله خب اروم باش این دفعه اومد طرفت به خودم بگو!
درو برمو نگاه کردم!بابا اینا و دایی اینا داشتن طبق معمول درباره سیاست حرف میزدن!من موندم بحث بهتر از این گیر نیاوردن!
داشتن حکم بازی میکـردن!
اخ جـــون حکم!!
همون موقع سهیل هم اومد:
-به به دریا خانوم کم پیدا شدیا!!نه به قبلنا که خونه ما پلاس بودی نه به الان دیگه رفتی و حاجی حاجی مکه!!
-این چه طرز حرف زدن با یه لیدی محترمه برادر!!
-جمع کن کاسه کوزتو باور کن نمیخوره بهت ادم باشی!!
من-نگاه مگه میزارین یه دفعه خواستم درست رفتار کنما!!
-نمیخوادکسی از شما توفع ادم شدن نداره!!
من-حیووون خودتیا!!
فربد از همون جا داد زد:
-دریا بیا که داریم حکم بازی میکنیم!
رفتم مهدیو دادم بغل بردیا و رفتم کنار فربد نشستم
یه دفعه تمام عصابنیتم رفتو مثه همیشه شــدم
فربد-منو،دریا،مهدیس،باهم شهراد،سهیل،هم با اریا
-خب شرطش چیه؟؟
فربد-اخر سر گروه برنده به بازنده میگه چیکار کنه و گروه بازندم باید قبول کنه
بازی رو شروع کردیم یه دست اونا بردن بعد ما سه دست پشت سرهم بردیـم
_خب اقایون بازنده اماده این؟؟
اریا-خوبه یه حکم بردین اپالو هوا نکردین که
-همونو میتونستین شـما میبردین
اریا-دلمون براتون سوخت گفتیم از همین اول جوونیتون از زندگی پشیمون نشین
فربد-نچایــی یه وقت؟؟
اریا-نه فربد جان حواسم هس!
قرار شد اریا مارو ببره رستوران شام بده بهمون و شهراد هم ببرتمون کافی شاپ و سهیل هم مارو ببره شهر بازی!همه اشم توی یه شب!
با صدای مامان نازی همگی برای شام رفتیم سرمیز نشستیـم
و اونشبم بالاخره تموم شد

************
مریم-اوف خداروشکر این علیزاده گور به گور شدم امروز نیومد
مهدیس-اره والا هنوز گند امتحان پارسای عنق رو یادمه!اه...ادمم اینقدر عقده ای!هر هفته میاد امتحان میگیره زنیکه عقده ای!
-وایی مهی کم تر زر بزن توروخدا
مهدیس-از خداتم باشه دارم بهت لطف میکنم باهات حرف میزنم
-عزیزم قربون دستت ازین لطفا بما نکن
مهدیس-بی لیاقت بی سلیقه!
-عمــته
همین طور که از جدول میپریدم پایین گفتم:
-بروبچ اون کوچه رو نگاه خلوته خلوته ها!!
مریم مثه پیرزنا گفت:
-اوا!!خدامرگم بده دختر!دخترم دخترای قدیم!خاک به سرم!دخترای الان خودشون دنبال کوچه خلوت میگردن با یه پسر ع.....
دیدم اگه جلوشو نگیرم کار به جاهای باریک میکشه یکی زدم پس کلشو گفتم:
-خاک تو مخ منحرفت!بیشعور خواستم بگم پایه اید مثه قدیما زنگ بزنیمو در بریم!
مریم-خب ننه جان زودتر میگفتی ادمیزاده دیگه ذهنش میره جاهای خوب خوب
-خاک تو مخه اون ذهنت
میدونسم هرچقدرم این جونورو نصیحت کنم بازم لوده بازیای خودشو داره
مهدیس-حالا بیاین تا شلوغ نشده!!
مهدیس رفت تا زنگای ته کوچه زو بزنه مریم وسط ومنم اول کوچه!
وای اینقدره حـال داره زنگارو بزنیو در بری که نگــو!
داشتیم همینطور زنگارو میزدم که یه پیرزن با یه سبد خرید از اول کوچه اومد تو کوچه
تامارو دید که داریم پشت هم زنگارو میزنیم خریداشو ول کردو با عصاش افتاد دنبال ما!!
-ای مــردم ازارا!مگه مرض دارین سرظهری ملتو از خواب بیدار میکنید!مگه اینکه دستم بهتون نرسه!!
حالا نـــدو کی بــدو!!
هر سه تامون به سرعت جت تا دو کوچه بالاترو دوییدیم جلو یه مغازه واستادیم تا نفسمون بیاد سرجاش یه دفعه همو نگاه کردیمو با یاداوری اون پیرزنه که چجوری عصاشو تو هوا تکون میداد زدیم زیر خنده!
مریم-عجب پیرزنی بودا،یوزپلنگو گذاشو بود داخل جیبش با اون عصاش!
-ده تای مارو میزاشت داخل جیباش!
رو به بچه ها گفتم:
-من میرم ازین مغازه یه چیزایی بخرم شماها چیزی نمیخوایین!
باهم گفتن:
-واسا منم بیام!
خندیدمو گفتم:
-عجب گروه سرودی!
زدم تو پیشونی مهدیس که کنارم بود و گفتم:
-چشم نخورین یه وقتی!
مهدیس-اشغال بیشور من به این باهوشی!به این نابغه ای!بزن تو مخ اکبند خودت!
-پ عمه ی من امروز داش برا اموات علیزاده فاتحه میفرستاد که خداروشکر نیومدو امتحان نگرف!
سما قری به گردنش دادو گفت:
-چمیدونم لابد عمته تو بوده دیگه
-روتو بـــرم
سه تایی وارد مغازه شدیم! بعد از گرفتن چیپس و پفکو لواشک با طعمای جورواجورو پاستیلای مختلف بالاخره رضایت دادیمو از مغازه اومدیم بیرون!
مریم ازونجا راش از ماجداشدو رفت!خونه ما و خونه خاله فرنازشونن{مامان مهدیس }روبروی هم بود!
منو مهدیسم تا خونه هامون چرتو پرت گفتیمو اخرشم نخود نخود هر که رود خونه ی خود!!
-ســـــلام اهالی خونه!!پرنســــستون اومدا!بابا نمیخواد بیاین من کشته مرده این استقبال شمام!!
نه مثل اینکه واقعا کسی خونه نیست!رفتم سر یخچالو بطری رو دراوردمو یه جا سر کشیدم!
اخــیش!خنک شدمـا!یه یاد داشت رو در یخچال بود چه مامان بافکری دارم من لابد میدونسته من اولین کارم اینه که میام سر یخچال همینجا یاد داشت گذاشته
دریا!غذات تو یخچاله گرم کن و بخورش!بخوری غذاتوها تنبلی نکنیا!
من با خاله فرناز رفتیم خرید ازونجام میرم خونه اونا!
راستی یادت نره که ساعت 8 میریم خونه دایی فرهادشون!
بابای،مامان جونت!
هه،من بمیرمم پامو خونه دایی فرهادشون نمیزارم!
بدون خوردن ناهار رفتم توی اتاقم تا اماده بشم و برم خونه بردیاشون!هم عشق عمه رو ببینم و هم با ارام بهونه ای جور کنم تا نرم پسردایی مزخرفمو ببینم!
بارونی کرممو با شلوار کتون قهوه ایمو پوشیدم!موهامو دم اسبی بستمو یه دستشو فرق کج ریختم بیرون!طبق معمول هیچ ارایشی نکردمو فقط یه برق لب زدم کیفمو رو دوشم انداختم
و اما کفـش!اومدم کتونیامو بردارم دیدم نه نمیشه با این تیپه و کتونی خیلی ضایع میشد !
نیم پوتای قهوه ایمو هم پوشیدم!ایـــــیی!دیدی نزدیک بود یادم بره!پاستیلا و لواشکایی که برا ارتام خریده بودم رو برداشتمو داخل کیفم گذاشتم!
در خونه رو قفل کردم و تا اژانس سر کوچه پیاده رفتم!یه ماشین گرفتمو ادرس خونه بردیاشونو دادم!
سرمو تکیه دادم به شیشه پنجره ادماییو رو میدیم که باعجله اینجا و اونجا میرن!ادمایی رو دیدم که برای سیر کردن شکم زنو بچشون دم خیابونا بساط کردن!بچه هاییی رو دیدم که به جای بچگی و شیطنت تو این سن کار میکنند تا کمک خرج مامان و باباهاشون باشن!
با صدای راننده به خودم اومدم:
-خانوم بفرمایید،رسیدیم.
کرایه رو حساب کردمو پیاده شدم
زنگ بردیا اینا رو زدم بردیا که حتما الان شرکته
-کیه؟؟
-باخنده گفتم:
-منم منم خواهرشورتون اومدم پیشتون.
ارام باخنده گفت:
-بیا بالا
و در با صدای تقی باز شد!
ارامو خیلی دوست داشتم مثل بردیا مهندس عمران بود اما از وقتی که محمدمهدی به دنیا اومده بود دیگه سرکار نرفته بود بقول خودش دوست دارم خودم بچمو بزرگ کنم تا بدم به پرستار!این طرز فکرشو خیلی دوست داشتم بنظرم مادر نمونه ای بود چون مهدی از وقتی که میتونه حرف بزنه تاحالا من نشنیدم حرف زشت بزنه!
ارام با لبخند جلو در خونشون که طبقه دوم بود وایستاده بود.
-سلام بر زن داداش گلم،حال شما؟؟حال عشق عمش چطوره؟؟حال داداشم چطوره؟؟ببینم نکنه بلا ملایی سر داداشم اوردی ؟ها؟
ارام-اوووو،دختر نفس بکش بزار یکی یکی جواب بدم من خوبم،عشقتم خوبه،داداشتم بهتر از ماس.نگرانم نباش داداشتم سالمه سالمه الانم رفته شرکت.
-خب خداروشکر.
ارام-تا تو بشینی رو مبل منم یه قهوه برات میارم.
-ارامی نمیخواد بیا بشین اول بگو عشق عمش کجاست
ارام-تو اتاقش خوابه،خیلی وقته خوابیده تا تو بری بیدارش کنی منم یه قهوه میارم برات.
باشه ای گفتمو رفتم سمت اتاق ارتام.
اخی الهی عمه قربونش بره مثل فرشته ها خوابیده بود!موهای طلاییشم ریخته بود رو پیشونیش!با گوشه های شالم گوششو قلقلک دادم تا بیدارشه!بعد اینکه چند بار کردم اروم اروم چشماشو باز کرد
-به به،اقا مهدی خودم چه عجب عشق عمه بیدارشد!
مهدی که انگار با دیدن من خوابش پریده باشه گفت:
-دالام عمه دری.
قربون ادبش برم من که اول دالام میکنه نه سلام!
-قربون دالام گفتنت عمه جونی!بیا بریم که برات پاستیل خریدما!
دستاشوکوبید بهم و گفت:
-اخ جــــــون پاستیل!!
بغلش کردمو یه بوس تفی هم لپاشو کردم
مهدی-عمه دری اخه مامان ارام برامن پاستیل نموخره میگه زیادی خوب نیسته بخوری!
-من یه عالمه پاستیل خریدم برات هرموقعم خواستی بخودم بگو به مامانیت نگو
مهدیخندید،که چال گونه هاش معلوم شدو گفت:
-باجه،عمه جونی!
همین طور که بغلم بود بردمش داخل هال
-ارام خانوم میبینم عشثمو اذیت کردیو براش پاستیل نخریدی!دیگه نبینم عشقه منو اذیت کنیا!
ارام-میبینم که عشقتون چغلی منو کرده!
-بعله دیگه عزیز عمش همه چیو بمن میگه!
ارام-اخه بیش از حد لواشکو پاستیل میخوره براش بده عادت میکنه!
-تازه کجاشو دیدی من براش کلی خریدم تا بخوره.
همه پاستیلا و لواشکایی که براش خریده بودمو دادم دست ارتام گفتم:
-اینارو ب مامان ارام ندیا همشو خودت بخور!!
-باجه همه همشو خودم میخولم.
-فدایت عزیزم.
ارام دو لیوان قهوه روی میز گذاشت و گفت
-بخور تا سرد نشه
مهدی از بغلم اومد بیرونو گفت:
-عمه دری من میلم تا ماشینمو بیالم بازی تنم.
-باشه عزیزم برو
لیوان قهوه رو از رو میز برداشتمو یه قلوپ ازش خوردم
ارام-دریا برا کنکور هنرم میخوای شرکت کنی؟
-ااووف نگو که الان دقیقا دوساله دارم بکوب برا کنکور میخونم این دیگه بسه کلم پره فرمولای تجربیه!اسم کنکور میاد خود به خود سردرد میگیرم!وقتی نداشتم برا هنر بخونم ولی شاید همین جوری برا امتحان خودم رفتم!
ارام-مگه برا عید دیگه نمیخونی؟
-نه دیگه بنظرم هرچی که باید یاد میگرفتمو گرفتم الانم که یه ماه دیگه عیده و بعدشم چشم بهم بزنی کنکور اومده!
همون موقع مهدی اومد و گفت:
-عمه دری ماشینمو نیگاه تن چخدر قشنگه بابا بلدیا دیلوز بلام خلیده!
-اره عزیز دلم خوراکیهایی که برات اوردمو خوردی؟
اومد رو مبلو درگوشم اروم گفت:
-یه بسته ازون پاستیل ماری رو خولدم اما بقیشو یه جا قایم کلدم تا مامان ارام نگیله
ارام-محمد مهدی من صد دفعه نگفتم تو جمع در گوشی صحبت کردن خوب نیست!حالا الان که فقط منم عیب نداره یه جا میریم تو جمع در گوشی صحبت کردن اصلا کار خوبی نیست!
مهدی سرشو زیر انداخته گفت:
-چشم مامانی
اخی الــــهی بچمون چقدر مودبه!
ماشینشو برداشتو رفت اون گوشه تا بازی کنه
-ارامـــــــــــــــــــــ ــــــی؟/
ارام خندیدو گفت:
-چیه باز چی میخوای که اینجوری صددام میکنی؟؟
-اخ قربون زن داداش چیز فهمم که زود میگیره معلومه به خواهرشورت رفتیا
ارام-بعــله،اون که معلومه!حالا بگو ببینم چی میخوای؟؟
-ارامی نگا مامانشون امشب میخوان برن خونه دایی فرهادشون،من هرچی بهونه میارم مامان حرف خودشو میزنه رو میگه باید بیای! برم اونجا زن دایی از ده تا حرفش نه تاش عروسمه وحوصله دیدن ریخت اون شهراد رو هم ندارم منم دست خودم نیست یه دفعه از کوره در میرمو چیزی که نباید بگمو میگم!مامان خیلی تورو قبول داره میشه تو بهش بگی من امشب اینجا بمونم و خونه دایی فرهادشون نرم!
ارام-ببین دریا تو اگه شهرادو نمیخوای باید مثل بچه خوب رک و پوست کنده به مامانت بگی که رایان رو نمیخوای؟اینجوری دیگه نه رایان دوروبرت میپلکه نه زن دایی ناهید هعی بهت میگه عروسم
-اخه ارامی فکر میکنی من به مامان نگفتم،من ده دفعه گفتم اخه مادرجان،من شهرادو نمیخوام اصلا وقتی میبینمش حالم بهم میخوره چه برسه که بخوام باباهاش ازدواج هم کنم!اما گوش نمیره و چپ میره راس میره حرف خودشو میزنه!
ارام-تو اگه یه بار منطقی با مامان فریبا حرف بزنی همه چی درست میشه دریا!
-نه ارام مامان میگه یه دلیلی برا مخالفتت بگو شهراد هم خوشگله،هم خوشتیپه،تحصیل کرده هستو ازین حرفا که همه مامانا میزنن!
ارام-خب مامانته نگران ایندته!
-من اینده ای که زور توش باشه رو نمیخوام اخه چه دلیلی محکم تر از این که من علاقه ای به شهراد ندارم!
ارام-نمیدونم چی بگم،من الان به مامان فریبا زنگ میزنم میگم تو امشب اینجایی!!
مثه بچه ها پریدمو لپ ارامو ازون بوس تفی ها کردمو گفتم:
-ارامـــــــــــــــــــــ ـی عاشقــــــــــتم.

۳:

ارام با خنده گفت:
-خیله خب بابا تفیم کردی!
-مخلصیـــــم زن داداش.
ارام گوشیشو برداشت تا بره اونور بامامان حرف بزنه منم رفتم پیش محمدمهدی تا یه خرده باش بازی کنم!
-مرد کوچیک من چطوره؟
-عمه جونی
-جونه دلم
-عمه منو میبری پالک تاب سوال شم!!
اخ این بچه عادت نداره ر بگه همش ر رو ل میگه!!
-پالــــــک؟؟/
-اله پالک.
-باشه عمه جونی مگه میشه اقا مهدی یه چیزیو بگه من نه بگم بپر بیا بغلم تا اجازتو از مامانی بگیرم!!
باخوشحالی پرید بغلمو گفت:
-هــــــــــــولا
یه تای ابرو دادم بالا گفتم:
-هولا؟؟؟؟؟؟؟؟؟
-اله هولا
زدم زیر خنده.ده تا کلمه هاش نه تاش ر داشت که اونا رو ل میگفت عجب!!!!
بچه هاج و واجب من نگاه میکرد که چرا میخندم!قیافش خیلی بانمک شده بود!از دیدن قیافش بازم زدم زیر خنده
بچه همونطور مثل منگولا منو نگاه میکرد!یه گاز اروم از لپش گرفتم!
همون موقع ارام با گوشی از اتاق خوابشون اومد بیرون!
ارام-اووووف،تا حالا مامان فریبا رو اینقدر مصمم ندیده بود!
با یه لبخند شیطونی گفت:
-امــــــا........
-وایـــی ارام بگو دیگه!!
دوباره باهمون لحن گفت:
-امـــــا.....
جیغ خفیفی زدمو گفتم:
-درد ارام مـــــــردم بگو دیگه!!
ارام-اجازه داد امشب اینجا باشی!!!!!
-اخیـــــش!اخ بگم چه نشی منو سکته دادیا!
ارام-نگران نباش دختر تو تا حلوا منو نخوری زنده ای!
ارام مثل مهدیس و مریم برام عزیزم بود!از حرفاش ناراحت نمیشدم چون میدونستم قطعا داره شوخی میکنه!
-ارامی من دارم با عشقه عمه میرم پارک و زودی برمیگردم!
ارام-باشه فقط بده تا من لباساشو عوض کنم.
-ارام خودت نمیای!!
ارام-نه دیگه تا شما بیاین منم شامو درست کردم!!
مهدی روازم گرفتو گفت:
-واسا ببینم تو اصلا ناهار خوردی/؟؟
-نه ارامی سیرم.
ارام-ااا؟ااا؟بیا بشین سر میز تا برات ناهار گرم کنم.لابد مامان فریبا بهت گفته گرم کنی و توم تنبلی کردی؟
-اوهوم،سیرم ارامی.لباس مهدیوعوض کن تا دیر نشده بریم!
ارام همین طور که داشت میرفت سمت اتاق ارتام گفت:
-پارکو که نمیبندن عجلت برا چیه؟؟
مثل زنای حامله دستمو کشیدم رو شکمو گفتم:
-وایی ارام الان پشمکاش تموم میشه ها؟؟
ارام زد زیر خنده و گفت:
-وایی قیافتو
-مـــــرض
ارام لباسای محمد مهدی رو عوض کردو دادش بغلم وگفت:
-اینم از اقا مهدی
ادامه داد:
-یه لحظه وایستا
رفت داخل اتاقشونو بعد چند ثانیه سوئیچ ماشینشو گرفت سمتو گفت:
-هوا داره سرد میشه با ماشینم برو.
-وایــــــــــــــی ارامی عاشقـــــــتم
بعد ادامه دادم:
-البته اگه به داداشم بر نمیخوره ها!!
-برو دختر،برو تا بیشتر ازین حرصم ندادی!!
اینارو باحالت بامزه ای گفت!
محمد مهدی روبغلم گرفتمو گفتم:
-بابای ارامی.
محمد مهدیم مثل دستاشو برا ارام تکون دادو گفت:
-مامانی بابای.
-خوش بگذره.
بو تامو پوشیدمو مهدی هم بغلم بود ماشین ارام تو پارکینگشون بود مهدیو رو صندلی مخصوصش گذاشتم خودمم سوار شدمو استارت زدمو دبرو که رفتیم!
بردیا از۱۴ سالگی بهم رانندگی یاد داده اما بابا ماشینشو نمیده دستم میگه گواهینامتو بگیر بعد!
مهدی-عمه دری
-جانه دلم؟
مهدی-عمه منو سر سره سبالیم میبلی؟
-معلومه که میبرم عزیزم
همون موقع گوشیم زنگ خورد از کیفم درش اوردم عکس دونفره ی منو مهی افتاده بود روی صفحه
-بنــــال.
-درد بنال!بیشعور نمیتونی مثل ادم جواب بدی!
-نه عزیزم مثل اینکه یادت رفته من فرشته ها ادم نمیشن!!
مهدیس-سجدتو نمیبینم فرشته خانوم!
-هیچ وقتم نمیبینی جناب بشر!!
مهی جیغی کشیدو گفت:
-راســـــــــتی
-درد گوشمو کر کردی مثل ادم بنال دیگه
مهی-بیشور خر کجا گذاشتی رفتی؟هرچی زنگتونو میزنم کسی درو باز نمیکنه.بابا پوکیدم توخونه
-مهدیس خانوم بنده با عشقم دارم میرم پارک بیشتر ازین مزاحم نشو
-الاغ خر تو گورت کجا بود که عشقت باشه اخه...
-هوی هوی نبینم به عشق من توهین کنیا
-خدا پس کله هیچکی نمیزنه بیاد عشق تو بشه
بعد ادامه داد:
-دریــــــایی دلم ازون پشمکای خوشمزه پارکا رو میخواد هر گوری هستی میای بریم؟؟!!
خندیدمو گفتم:
-اتفاقا منم با عشقم دارم میرم اونجا
جیغ خفیفی کشیدو گفت:
-خیـــــــــــــــــــــــ ــلی الاغی داری تنــــهایی میری؟؟
-نع دیگه گفتم دارم با عشقم میرم
مهی با حرص گفت:
-خیلی خری بابا مردم مگه بیکارن بیان عشق تو بشن!واستا بیام پارک تا حسابـــــتو برسم
بعدم با یه دارم برات گوشیو قطع کرد از حرصی شدن مهدیس خندم گرفت!اصلا یادم نبود امروز بهش بگم اونم بیاد خونه بردیاشون!
روربروی محوطه پارک ماشینو پارک کردم و مهدی رو که داشت انگشتاشو میخورد بغلم کردم
-باز که تو داری انگشتاتو میخوری!
محمد مهدی سرشو کج کردو گفت:
-بیبخسید
قیافش خیلی بانمک شه بود!دلم براش ضعف رفت!دوتا بوس گنده از لپاش گرفتم که خوشش اومدو غش غش خندید!!
-عمه بیزالم پایین
گذاشتمتش پایین که دویید و رفت طــرف سر سره ها منم دنبالش رفتم تا گم نشه!!یکم که سر سره بازی کرد خسته شد اومد طرفم سرشو کج کردو گفت:
-عمه دری منو تاب میدی؟
دستشو گرفتمو گفتم:
-اوهوم بریم
محمد مهدیو سوار تاب کردمو هلش دادم
-عمه تندتر تا برم تو اسمونا!!
محکم تر هلش دادم که جیغش دراومد
-ای اقا مهدی مگه خودت نگفتی محکم تا بری تو اسمونا
یهو صدایی از پشتم گفت:
-الان بچه رو میندازی!
برگشتم دیدم مهی خله اس!!
-بتو چه خو!!عشقه خودمه!
مهی زد زیر خنده و گفت:
-گفتم خدا نمیزنه پس کله هیچکی بیاد بشه عشقه تو!
-گمشو بابا از خداشونم باشه!
سرعت تاب که کمتر شد مهدی مهدیسودید و گفت:
-دالام خاله مهی
-سلام بر خوشگل خاله خوبی؟
-اوهوم خاله مهی منو میبری سُلسُله بازی؟
-اره عزیزم بیا بریم،پیش عمه دیوونت نمون
-مگه عمه دری دیوونس!
مهدیس پقی زد زیر خنده
رو به ارتام گفتم:
-نه عمه جونی خاله مهیت الان حالش خوب نیس!داره چرتو پرت میگه!
به مهدیس گفتم:
-حواست به محمد مهدی باشه من برم پشمک بخرمو بیام!
-تو نمیگفتیم خودم حواسم بهش بود!!
-بچه پر رو،باز من بهت رو دادم.
مهی برو بابایی گفتو با محمد مهدی رفتن سمت سر سره ها!!
منم به سمت دکه که اول پارک بود راه افتادم!به اولای دکه رسیده بودم که از چیزی که پشت دکه دیدم چشمام از حدقه زد بیرون!!
پشت دکه شهراد رو دیدم که روی یه نیمکت نشسته یه دخترم با وضع ناجور کنارش که سرشو رو شونه شهراد گذاشته بود شهرادم دستاشو دور دختره حلقه کرده بود!!
بجای اینکه ناراحت بشم با دیدن این صحنه تو دلم عروسی گرفتن!!
مغزم سریع به پردازش کرد
تا ازش یه مدرکی داشته باشم.
سریع گوشیمو در اوردم چند تا عکس تو زاویه های مختلف ازشون گرفتم!بیا مامان جون اینم شهراد شهرادی که میکردی!اینم مدرک تا نشونت بدم این پسره اونی که تو فکر میکنی نیست!
شهراد از جاش بلند شدو به طرف دکه راه افتاد
سریع سرمو زیر انداختمو رامو کج کردم طرف سماشون!!
پسره ی پرو رو نگاه!!باچه رویی میاد جلو منو از عشق دم میزنه!پسره ی.....
-اخـــــــــ،کلم بینیم داغون شدم!مـــــامان کمک!
سرمو بالا اوردم که بادوتا تیله ی مشکی روبرو شدم!و با یه اخم وحشتناک که بین ابروهای پسره بود!یه لباس جذب خاکستری تنش بود با شلوار کتون مشکی و یه کت اسپرتم رو لباسش پوشیده بود!تیپت تو حلقم عجب جیگری!خاک بر سر هیزت کنم دریا!
-چیزی ازم موند؟؟
وای فهمید خاک تو مخت دریا!
صدامو صاف کردمو گفتم:
-اقای محترم اولا ازهمون اولم چیزی نداشتید دوما بهتره وقتی راه میرید جلوتونو نگاه کنید که به مردم نخورید!
یه تای ابروشو داد و بالا و گفت:
-اولا پس شما دوساعت به چی زل زده بودی دوما ببخشید که من سرم پایین بودو بهتون خوردم!
همه اینارو با یه حالت تمسخر گفت!میدونستم تقصیر من بود اما خودم نباختمو گفتم:
-خواهش میکنم،اما دفعه بعد حواستون باشه به کسی نخورید،بالاخره همه مثل من بزرگوار نیستن که ببخشنتون.
بدون اینکه منتظر جوابی ازش باشم رامو کشیدمو رفتم.
بدبخت از جواب من کپ کرده بود!معلوم بود خوب تو پرش خورده!
دمـــــــت جیز دریا خانوم!!
(وجدان-دمت جیز چیه دریا تو باید مثل بچه ادم ازش عذر خواهی میکردی!)
(-برو بابا وجدان که حوصلتو ندارم)
رسیدم به مهی اینا! محمد مهدی داشت سرسره بازی میکرد!مهدیسم رو نیمکت با گوشیش ور میرفت!
از پشتش گفتم:
-پــــــــــــخ!
یه هین بلند کشیدو گفت:
-بیشعور الاغ نمیگی سکته کنم،اخه اونوقت....
سریع گوشیشو گذاشت رو نیمکتو دویید دنبالم.
منم دوییدم حالا ندو کی بــدو!
پشت سرمو نگاه کردم،دیدم عقب مونده زبونمو براش دراوردم.!باهمون حالت گفتم:
-مهی خانوم بدو تا بهم برسی بیخود نیست که دو دوره ق.....
-اخ،من امروز یه بلایی سرخودم میارم،اخ بینیم له شد!کلم داغون شد!
سرمو بالا اوردم که دوباره با دوتا تیله ی مشکی روبرو شدم
قبل اینکه چیزی بگه گفتم:
-بازم شمایی؟؟؟خوبه من همین چند دقیقه پیش بشما گفتم که حواستون باشه به مردم نخورین نه؟؟مثل اینکه خودتون دوس دارین زرتو زرت به مردم بخورین!!
مرده-مثل اینکه شمام خیلی بدت نمیاد،خودتو تو بغل من بندازی؟
با این حرفش جوش اوردمو گفتم:
-اما اینجور نشون میده که شما دوس داری هعی به مردم بخوری!
مهدیس دستمو کشیدو گفت:
-دریا تورخودا ول کن،بیا بریم.
ازونور یکی دست پسره رو کشیدو گفت:
-بهزاد داداش بیخیال بیا برریم نگا مردم دورتون جمع شدن
با این حرفه پسره برگشتم دیدم بعــله بعضیا دارن مارو نگاه میکنن!!
وایــــــــــــــــــــی خاک تو ســــــرم!!محمدددددددددددد د مهدی!!
جیغ خفیفی کشیدمو گفتم:
-وای مهی بدبخت شدم مهددددددددددی!
با این حرفم حس کردم اون پسره که حالا فهمیدم اسمش بهزاده پوزخندی نشست رو لبش اما اهمیتی ندادمو دوییدم طرف محوطه پارک!!
اخیـــــش!!مهدی هنوز نفهمیده بود من نیستم و مشغول سرسره بازی بود!رفتم رو نیمکت نشستم!
مهدیس اومد کنارم نشستو گفت:
-عجب کولاکی به پا کردینا!
بعد انگار یه چیزی یادش اومده باشه گفت:
-راستـــی،پشمکات کو؟؟
با دوتا دستام زدم تو سرمو گفتم:
اصلا پشمک یادم نبود!
-پ تا دکه رفتی چیکار کردی؟؟
با ذوق گوشیمو برداشتمو رفتم داخل گالری گفتم :
اینارو نگاه کن میفهمی چرا رفتم؟
چشمای مهی شده بود دوتا توپ تنیس
-وای دری از کجا اینارو اوردی
-هیچی دیگه داشتم میرفتم پشمک بخرم که پسر دایی محترمونو دیدم این شد که ازش عکس گرفتم تا به مامان نشون بدم که هعی چپ و راست شهراد شهراد نکنه!!اقا شهراد بچرخ تا بچرخیم من این عکسارو به کسی نشون نمیدم تا ببینم این اقا تا کجا میخواد پیش بره!دارم براش!
مهی گوشیو داد دستمو گفت:
-اگه اینارو به خاله فریبا نشون بدی من مطمئنم نظرش عوض میشه
من-صد درصد!اما الان نه توم از موضوع عکسا چیزی به کسی نگو!
همون موقع محمد مهدی اومد پیشمو گفت:
-عمه جونی تجنمه.
-باشه عزیزم الان برات اب میخرم
رو به مهدیس گفتم:
-بلند شو دیگه بریم برا بچه اب معدنی بخرم همون جام پشمک بخریم
مهی کیفشو برداشتو گفت:
-بریم
دست محمد مهدیو گرفتم با مهدیس رفتیم سمت دکه!یه اب معدنی برای مهدی با سه تا پشمک خریدم!
محمد مهدی ابو که خورد بطریو داد دستم و مشغول خوردن پشمکش شد!
همین طور که پشمکا دستمون بود به سمت ماشین راه افتادیم!
مهدیس- ماشین کیو اوردی؟؟
-ماشین ارام
مهدیس-اولالا مردم زن داداش دارنا!!
-تا بترکه چشمای حســود!!
دستاشو برد بالا رو به اسمون گفت:
-ایشالله....
ادامه داد:
-ماکه بخیل نیستیم!!
محمد مهدیو رو صندلی مخصوصش گذاشتم مهدیس هم سوار شد!!
فقط عربده های تتلو سکوت ماشینو میشکست!
مهدیس صدای ضبطو کم کردو گفت:
-اه اه خواننده قحطی بود که ارام اینارو گوش میده!
-تو کج سلیقه ای صداش به این خوبی!
-کج سلیقه عمته بیشور
-منظورت عمه مستانه اس دیگه!
بعدم زدم زیر خنده
مهدیس-اره عتیقه
-خب کج سلیقه بودن عمه منا رو که منم میدونم!
با ترمز زدن دم خونه مهدیسشون حرفامون نصفه موند و بعد از خداحافظی منم رامو سمت خونه بردیاشون کج کردم!!
اینه رو به سمت عقب تنظیم کردم که دیدم محمد مهدی خوابیده!اخی!میگم چرا ساکته!
تا خونه بردیاشون ده دقیقه فاصله بود!
رسیدم و مهدیو رو گرفتم بغلم و زنگو ایفونو زدم که در با صدای تقی بازشد و منم رفتم بالا
-اخ ارامی بیا پسرتو بگیر دستم شکست!!
ارام مهدیو گرفتو بردش تو اتاق خوابش!
-به به دریا خانوم گل،ازین ورا؟یادی از برادرت کردی؟
-بابا بردیا خان اختیار داری ما پیش شما درس پس میدیم،دوهفته ام نبینی مارو نمیای سر بزنی که!!
بردیا-قربون ابجی کوچولوم،اوضاع شرکت خیلی بهم ریخته شده سرم شلوغه! اما برا اینکه از دل ابجی کوچولوم در بیارم فردا با پیست و برف بازی موافقی؟؟
مثل بچه ها ذوق زده گفتم:
-عـــــــــــالیه!!
بردیا همین طور که از رو میر سیب برمیداشت گفت:
-اگه میدونستم مثل بچه ها ذوق میکنی زودتر میبردمت!!
مشتی به بازوش زدمو گفتم :
بد جنس!

۴:
با صدای زنگ از خواب بلند شدم.....خمیازه طولانی کشیدم
بادیدن ساعت که ۷/۳۰ رونشون میداد دستمو رو دهنم گذاشتمو هینی کشیدم خاکبرسرم دیرم شد بلند شدم تا سمت دسشویی برم که با دیدن اتاق یادم اومد که من الان خونه بردیاشونم امروزم جمعه اس!!دراز کشیدمو ملافه رو انداختم روم!
هعی ازین پهلو به اون پهلو میشدم مگه خوابم میبرد!اخرم تسلیم شدمو به سمت دستشویی رفتم بعد از شستن دست و صورتم رفتم تو اشپز خونه!بردیا و ارام سرمیز داشتن صبحونه میخوردن!!
بردیا با دیدنم خندیدو گفت:
-دیگه کم کم داشتم میومدم بیدارت کنما؟؟تو مگه نمیخواستی بیای پیست؟
-اولا سلام صبح بخـــــیر،دوما اصلا یادم نبود
ارام-صبح توم بخیر عزیزم!چایی میخوری بریزم؟
-اره ارامی
رو به بردیا گفتم:
-حالا کیا هستن؟؟
بردیا- همه
-مثلا؟؟
-مهدیس،شهراد،مهرزادومهدیار هم قراره بیان با چند تا از همکارای من
پوفی کشیدمو گفتم:
-ادم قحطه اینشهراد نچسبم قراره بیاد!!خوبه باز بچه های عمه منا نیستن!
بردیا-ببین دریا تو اگه نمیخوایش رک و پوست کنده بگو دیگه چرا دست دست میکنی؟
--وای بردیا تو دیگه چرا اینطوری میگی،من ده بار به مامان گفتم مادر من این پسره رو نمیخوام!تمام!!
باشه،صبحونتو خوردی اماده شو ببرمت خونه لباساتو عوض کنی.-
چاییمو یه جا سر کشیدمو بلند شدم
-ارامی،دستت درد نکنه من میرم لباسامو بپوشم.
ارام-تو که چیزی نخوردی؟
-صبحونه نمیتونم زیاد بخورم!
ارام-دریا سر راهت یه نگاه بنداز ببین محمدمهدی بیدار شده!
باشه ای گفتمو به طرف اتاق مهدی راه افتادم،در اتاقشو باز کردم.
اخی بچم چه ناز خوابیده!
وقتی مطمئن شدم که مهدی خوابه رفتم طرف اتاق مهمون بردیاشون که دیشب من داخلش خوابیدم.
لباسامو پوشیدم کیف و موبایلمو هم برداشتم!
موبایلمو نگاه کردم!اوه اوه ۲۴ میسکال که همشم از مهدیس بود!
ماهم که زنگ خور نداریم جز این دوتا نفله!والا!
گوشیمو داخل کیفم گذاشتم داشتم طرف اشپزخونه میرفتم که صحبتای ارام و بردیا رو شنیدم
بردیا-خب اینجوری که نمیشه الان همه دریا و شهراد رو مال هم میدونن !!
ارام-وقتی خوده دریا نمیخواد زوری که نمیشه نه تو نه هیچ کس دیگه نمیتونین دریا رو مجبور به ازدواج زوری کنید!
با رفتنم به اشپزخونه صحبتاشون نصفه موند!
ارام-دریا،مهدی خواب بود.
-اره ارامی خواب بود.
بردیا-منم برم اماده بشم.
بعد از رفتن بردیا،ارام مشغول جمع کردن میز شد.
-ارامی تو برو اماده شو من جمع میکنم.
-نه بابا الان یه دقیقه ای جمع میکنم
-تعارف که ندارم برو اماده شو
-باشه.
میزو که جمع کردم،رفتم روی کاناپه منتظرشون نشستم که گوشیم زنگ خورد!
مهدیس بود!!
-بنال؟
-دریا،بیشوووور میدونی چند بار زنگیدددم،اون ماسماسکو چرا جواب نمیدی خبرت!
-از شر تو که دوباره منو بیدار نکنی رو سایلنت گذاشته بودم!!
-خونتو زنگیدم خاله گفت خونه بردیاشونی!!
-یعنی،من روز جمعه ایم از دست تو ارامش ندارما بگو دیگه کجاها زنگ زدی!!
-نه دیگه عزیزم از خداتم باشه من بهت زنگ میزنم،من به هرکی زنگ نمیزنما!فعلا همین دوجا زنگیدم!!
-از خدام نیست،حالا بنال؟
-بیشوور مهربونتر بگو!!
-مهیییییی میگی یا قطع کنم!!
-باز هاپو شدی عزیزم!
-مهدیسسس
بردیا اومد داخل هال پشت سرشم ارام اومد که مهدی بغلش بود.
-خب حالا هاپو نشو،زنگیدم بگم امروز میای کوه دیگه!!
-مهدیسسس،بیشور زنگیدی اینو بگی معلومه که میام حالام قطع کن زیادی مزاحم نشو.
-راستی دیشب به مریمم زنگیدم تا بیاد میرم دنبالش
-خوب کاری کردی
مهدیس-بای، میبینمت!!
-بای تا هااای.

گوشیو پرت کردم داخل کیفم!
بردیا-مهدیس بود؟
-اره.
رفتم سمت ارام و محمدمهدیو از بغلش گرفتم!
-چطوری جیگر عمه!!
-خوبم عمه دری!!
بردیا- من میرم ماشینو از پارکینگ دربیارم شمام بیاین!!
ارام-تو برو من خوراکیارو داخل کوله بزارم میام!
بردیا-باشه،فقط زود بیاینا.
وقتی ارام خوراکیارو داخل کوله گذاشت باهم رفتیم سوار ماشین بردیا شدیم!!
-بردیا،اریام ماشین میاره!
-اره،مهدیس قراره با ما بیاد،شهرادو سهیل با ماشین اریا مهرزادم که ماشینش میاره.
-راستی دنبال مریمم هم میری.
بردیا-اره مهدیس زنگ زد گفت.
همونموقع گوشی بردیا زنگ خورد!
-الو،سلام ارش،خوبی؟
-.............
-ما یه نیم ساعت دیگه اونجاییم.
-............
-قربونت داداش.
-.........
-فعلاخدافظ.
محمدمهدی بغلم خوابش برده بود!لابد ارام بزور بیدارش کرده بچه رو!
بردیا دم خونه خانمون ترمز زد
-دریا تا تو لباساتو عوض کنی منم زنگ میزنم مهدیس بیاد.فقط عجله کن که دیر شده
درو باز کردمو گفتم:
-باشه زودی اومدم.
خوبه کلید داشتم،کلید انداختمو دروباز کردم،خونه سوت و کور بود معلومه خوابن روز جمعه ای!
رفتم تو اتاقم لباساو با لباسای کوهنوردیم عوض کردمو کوله امو هم برداشتم و توش خوراکی هایی که دیروز خریده بودمو گذاشتم
داشتم میرفتم بیرون که یکی از پشتت گفت:
-پخ
یه هین بلند گفتمو دستمو گذاشتم رو قلبم!برگشتم پشت سرمو نگاه کردم اریای بیشور بود!
-نمیگی من سکته کنم!!
-اونطوری از دستت راحت میشدم!
کتونیامو پوشیدمو گفتم:
-من تا حلوا تورو نخورم نمیمیرم!!
اریا-پس حالا حالاها زنده ای
-پس چی!!
اریا سوار ماشینش شدو گفت:
- تو با بردیاشون میری دیگه!!
-اره
اریا-پس فعلا
بدو بدو رفتم سوار ماشین بردیا شدم!مهی هم اومده بود!
مهی-علیک سلام
باخنده گفتم:
-سلام علیکم.
بردیا یه اهنگ توپ عاشقونه گذاشته بود!
مهدیس-غلط نکنم یه بوهایی میاد!!
-چه بوهایی!
مهی رو به بردیا گفت:
-غلط نکنم امشب نقشه ها برا ارام کشیدیا!! که از الان اهنگ عاشقونه گذاشتی!!وگرنه بردیا و اهنگ عاشقونه؟؟!!
ارام با اعتراض گفت:
-مهدیسسس
مهی-جانمممم
بردیا- مهی نبینم خانممو اذیت کنیا!!
مهدیس-بیا اینم جزو نقشته دیگه!
ارام بیچاره سرخ شدو سرشو انداخت زیر!
بردیا رو به ارام گفت:
-نبینم خانمم خجالت بکشه!
منو مهی باهم گفتیم:
-عوووووووووووووق!!
من-اهم اهم بردیا نمیگی اینجا مجرد نشسته!
بردیا:خب بشینه!
مهدیس-بابا نمیگین جوونای مردمو منحرف میکنین!!بابا ماهم دل داریم،دلمون خواست!
یکی زدم پس کله مهی و گفتم:
-خاکبرسر شوهرندیدت!!
مهدیس همینطور که کلشو میمالید گفت:
-باور کن الان قحطیه شوهره پیدا نمیشه که!!اینام جوونای مردمو از راه بدر میکنند!
با شیطنت رو به بردیا گفتم:
-تو که قصد نداری منو یه باری دیگه عمه کنی؟!
ارام بیچاره سرخ شد!اخی زن داداشم چقدر خجالتیه!
بردیا صدای ضبطو زیاد کردو گفت:
-دری ببند خانومم خجالت کشید!!
مهدیس-ارام جان امشب مواظب خودت باش!!
بردیا- مهی خفه!
بردیا دم خونه مریم اینا ترمز زد!مریم سوار ماشین شد!
-به همگی هستین که!!
-نه توروخدا بیا و نباشیم!!
-حالا چرا میزنی گفتم یه چیزی گفته باشم!
-کو من که نزدم؟؟
- ا راستی سلااام
ارام-سلام مریمی خوبی
-ارام به خوبیت عزیزم.
بردیا-مریم کم پیداییا!برای مراسم فربد اینام نیومده بودی!
تا بردیا این سوالو از مریم پرسید مریم هول کرد!نمیدونم شاید من حس کردم!
-مریض بودم واسه همین نتونستم بیام مامان اینام که میدونی برا پروژه رفته بودن شمال!
بردیا-حالا بهتری!!
وایستا ببینم!!مری اصلا کی مریض شد که من خبر ندارم!
-اره بابا،بادمجون بم افت نداره که!!
بردیا با خنده گفت:
-اون که صد البته.
تا رسیدن به پیست دیگه کسی حرفی نزد!
فقط صدای اهنگ سکوت ماشینو میشکست!
بردیا برا ماشینی که فکر کنم همکاراش بودن تک بوقی زدو نگه داشت!!
همگی از ماشین پیاده شدیم!
-اخی کمرم درد گرفت!!
تا مریم رفت کولشو از صندوق عقب برداره اروم به سما گفتم:
-مریم اصلا مگه مریض بود!!
مهدیس-نمیدونم،منم خبر نداشتم وقتی گفت تعجب کردم که چطور ما خبر نداریم!!
-بنظر من مریم مشکوک میزنه!
-نه بابا چه مشکوکی!
همونموقع مری اومدو حرفای ما نصفه موند!
بردیا-بیاین تا با دوستام اشناتون کنم!!
همراه بردیا سمتی که دوستاش بودن رفتیم!!
بردیا به مردی که چهارشونه و هیکلی پوستشم برنزه بود اشاره کردو گفت:
-ایشون اقا ارش دوست بنده هستن!!
با اشاره بمن گفت:
-خواهرم دریا
به مهی اشاره کردو گفت:
-دخترخالم مهدیس
با اشاره به مریم گفت:
-و ایشونم دختر شریک بابام و یکی از دوستای خانوادگیمون مریم!
ارش با هممون محترمانه دست داد و گفت:
خوشبختم خانوما!
سه تایی باهم گفتیم:
-همچنین.
بردیا خندیدو گفت:
-اینا یه گروه سرودین برا خودشون!!
بعد به یه خانوم ریز نقش که سفیدپوست و ناز بود اشاره کرد
-ایشون سارا همسر ارشه!
وبعد با اشاره به خانوم کنار گفت:
-ایشونم ارغوان خواهر ارش !!
هردوشون خانومای خوبی بنظر میرسیدن!بعد از ابراز خوشحالی از اشنایی باهاشون هر کی کولشو برداشت
همونموقع مهرزادو مهدیار هم به سمت ما اومدن
-به چه عجب دریا خانوم کم پیدا شدیا!!
-بعله دیگه از کم سعادتیه شماس!
مهرزاد باخنده گفت:
-زبونت همون زبونه ها!!
-پس چی فکر کردی!!
بردیا رو به مهرزاد که داشت با مهدیس احوال پرسی میکرد گفت:
-یه وقت ما رو تحویل نگریا مهرزاد خان!!
مهرزاد باخنده گفت:
-خانوما مقدم ترن الدنگ!!مگه نمیدونی؟
بردیا یه تای ابروشو داد بالا و گفت:
-که اینطور!
مهرزاد-بله که اینطور!!
بردیا-پس به کارت برس داداش!!
مهرزاد-تو نمیگفتیم من به کارم میرسیدم!
خلاصه همه باهم احوال پرسی کردن و بعد از اومدن بقیه مشغول برف بازی شدیم!!بهمن بودو اوج سرما!!
منو مهدیسو و مریم باهم میرفتیم!!
مهی-بیایید مسابقه هرکی برد!!شیرکاکائو و کیک بقیه رو مهمون میکنه!!
منو مری باهم گفتیم:
-باشه!!
مهدیس-۱،۲،۳
مهی زودتر از ما دویید که یه دفعه گووووووومپ خورد زمین!!
اینقدر باحال خورد زمین که منو مری زدیم زیر خنده!!
-اینم عاقبت کسی که بخواد جرزنی کنه!!
بازم زدم زیر خنده!!
مهی-کوفت رو یخ بخندی گمشو بیا کمکم کن نمیتونم بلند شم!!
رفتم سمتش تا کمکش کنم که پام لیز خوردو خودم بدتر از مهی خوردم زمین!!
هر سه تامون به هم نگاه کردیمو زدیم زیر خنده!!
-اینم عاقبت کسی که منو مسخره کنه!!
بقیه هم به ما رسیدن!!
اریا-زمین خوردین؟؟
من-نه همینطوری ژست گرفتیم!!
اریا-هه هه بامزه!!
-خو سوالای چرت میپرسی بیا کمکمون کن!!
مری رفت سمت مهی تا کمکش کنه که اون باز بدتر از من کله پا شد!!
ینی دیگه از خنده پهن زمین شده بودم!!
مهدیار-خاک برس چلمنگتون!!
مری-هووی درس حرف بزنا!!
مهرزاد-اقا اصلا سه کله پوکو چه به برف بازی!!
بلند شدیمو راه افتادیم به سووووی برف بازی!!
منو مهی و مری گلوله طرف اریا و بردیا و شهراد پرت میکردیم!!
مهی-نوچ نوچ دری باو چرا طرف اقاتون گلوله پرت میکنی!!
-مهی خفه ببندددد/
یه دونه گلوله گنده درست کردمو طرف شهراد پرت کردم!!صاف خورد تو صورتش!!
اخی دلم خنک شد!!
مری-ای خاکبرسرت چرا تو صورت اون بدبخت زدی!
-حقش بود!دلم خنک شد!
بردیا ازون ور داد زد:
-بابا بازیه جنگ که نیست زدین صورت شهرادو خونی کردین!!
منم داد زدم:
-مرد نیستین بازی نکنید بازی اشکنک داره سر شکستنک داره!!
شهراد داد زد:
-چیزی نیست بردیا بزرگش کرده!
اروم گفتم:
-اره ارواح عمت توم که از خدات نیست
مهرزاد همونموقع یه گلوله بزرگ پرت کرد صاف خورد توی صورتم!اینقدر محکم خورد که تقریبا پرت شدمو کلامم از سرم افتاد موهام دورم پخش شدن!!
مهی جیغ زد:
-دریااااااا،صورتت
دستمو که به صورتم زدم فقط مایع قرمز رنگ دیدم!!
همگی ازونور با جیغ مهی دوییدن سمتم!!
بردیا تا رسید بهم گفت:
-دریا، دریا خوبی!!
-اره بابا خوبم چخبرتونه،بازی اشکنک داره دیگه!!
مهرزاد-دری ابجی،ببخش بخدا نمیدونستم اینطوری میشه!!
-ولش داش شهراد چیزی که عوض داره گله نداره!!
بعدم یه چشمک براش زدم که منظورمو گرفت!!
کلا با مهرزاد راحت بودم مثل اریا دوسش داشتم!!
شهراد-دریا جان،عزیزم برو صورتتو بشور!!
زیر لب گفتم:
-منتظر امر جنابعالی بودم!!
ارغوان که کنارم نشسته بود کمکم کرد تا برم صورتمو بشورم!
صورتمو شستم و دوباره مشغول گلوله درست کردن شدم!!
بردیا داد زد:
-دریا،اگه حالت خوب نیست بازی نکنا!!
منم داد زدم:
-نه خوبم!
سارا-دریا جان واقعا خوبی؟؟
-اره سارا چیزی نبود که بازی اشکنک داره!!
هنوز چند دقیقه نگذشته بود که بردیا داد زد:
-بسه دیگه بیاین تا یه چیزی بخوریم!!
ارام که تا الان فقط نظاره گر بود زیر انداز پهن کردو همگی روش نشستیم!!
همه خوراکیاشونو از کولشون دراوردنو وسط گذاشتن!
-بگم پاستیلام فقط برامنو عشقمه ها!!
همه با این حرفم خندیدن
سارا-دریا حالا عشقت کی هست؟؟!
محمدمهدیو بغلم کردمو گفتم:
-محمدمهدی عشق من!!
مهدیار-از وقتی که مهدی بدنیا اومد دریا خیلی دوسش داشت بود!!
شهراد-پس خوشبحال مهدی!!
همونموقع چیپس پرید تو گلوم و شروع به سرفه کردم!!اریام که کنارم بود نامردی نکردو یکی محکم زد پشتم!!هعی با دستم میگفتم بسه اما این بیشور مگه حالیشه هعی میزد!!
همونموقع فربد همراه با یه خانومی که من تاحالا ندیده بودمش اومد!!
فربد-دری عجله نکن عزیزم،همش ماله خودته!!
لیوان ابی که از مری گرفتمو سر کشیدم و گفتم:
اولا علیک سلام دوما میترسم تو بیای ازم بگیریشون!!
بردیا- چقدر دیر کردی فربد!!؟؟
فربد با دست به همون زنه اشاره کردو گفت:
-رفته بودم دنبال ایشون!!
اریا- داداش معرفی نمیکنی!!
بردیا و اریا بخاطر اختلاف سنی کمشون با فربد اونو دایی صدا نمیکنن منم مثل اونا دیگه دایی نمیگم!!
فربد-البته،ایشون یکی از همکارای بنده مهسا خانوم!
نمیدونم چرا اما حس میکردم رابطشون فراتر از دوتاهمکار باشه!!اخه کی با همکارش میره برف بازی!!
برگشتم به مری بگم اب معدنیشو بده دیدم صورتش قرمز که چه عرض کنم به گوجه گفته بود برو من هستم!!
-مرری،خوبی؟؟
مری هول گفت:
-اره اره،خوبم.
-مری اب معدنیتو میدی بهم!!
بطریو گرفت طرفمو گفت:
-اره اره،بیا!!
من میگم مریم یه چیزیش هست مهدیس بگه نه!!
گوشیمو دراوردمو به مهی که روبرو نشسته بود اس زدم:
-مری چرا یه دفعه اینجوری شد؟؟
مهی باخوندن پیامک یه نگاه بهم کردو اس زد:
-نمیدونم!!
بعد دوباره اس داد:
-مرری خیلی مشکوک شده ها!!
دادم:
-اره.
دستامو از هم باز کردمو به محمدمهدی گفتم:
-محمدمهدددی،عمه جونی بیا بغلم ببینم!!
مهدی دویید طرفم!
-خب عمه بگو ببینم از کدوم پاستیلا دوس داری بدم بهت!!
-عمه دری،من پاستیل ماری میخوام!!
یه بسته پاستیل ماری برا محمدمهدی باز کردمو دادم دستش!!
برای خودمم مثل همیشه یه دونه پاستیل نوشابه ای باز کردم!!
شهراد-دریا ،مثل اینکه علاقه زیادی به پاستیل داری!!
دریا و کوفت،دریا و زهر مار،الدنگ !
-بله چطور مگه؟؟
شهراد-هیچی اخه دیدم انواع پاستیلا رو داری!!
زیر لب گفتم:
-گیرم دوس دارم بتوچه پسره نکبت!!
مهدیو رو زمین گذاشتم!بلند شدم گفتم:
-من دارم میرم اونطرف کسی نمیاد؟؟
مهی-تو برو من یه لیوان دیگه چایی بخورم میام!
-باشه پس من رفتم!!
اریا-داری میری مواظب باش! زمین لیزه!!
بوتامو پوشیدم!دستامم داخل جیبم کردمو راه افتادم!
روی یه سنگ بزرگ که اونجا بود نشستم!منظره اش خیلی قشنگ بود با اینکه برفم اومده بود اما هنوزم قشنگیش رو داشت!
حس کردم یکی کنارم نشست برگشتم دیدم شهراده!اوووووووف!یه جام از دست این ارامش ندارما!تو خونه که همش حرفشه!بقیه جاهام حضور نحسشه!
شهراد-داری به زندگی مشترکمون فکر میکنی؟
چی؟؟ چشمام از حدقه دراومدن من به چی فکر میکنم این به چی فکر میکنه
من-جاااااااااااااااااااااااا ااان؟؟؟؟
شهراد-جانت بی بلا!من میدونم منو تو خیلی خوشبخت میشیم!
من-برو بابا من نمیزارم حتی دستت به جنازم برسه!
شهراد-خواهیم دید،وقتی زنم شدی حالیت میکنم!
من-هه مطمئن باش من شده خودممم بکشم زنه تو یکی نمیشم!!
بدون اینکه منتظر جوابی ازش باشم راه افتادم طرف بچه ها!بیشووووووور زد خوشیمو خراب کرد!
بعد از تموم کردن خوراکی ها،همگی خدافظی کردیمو به سمت خونه هامون راه افتادیم!!
با ارغوانو سارا سریع دوست شدیم!!دخترای خوبی بودن و قرار شد یه روزی بیان خونه ما!
و اما مرری!!
هر چی سعی کردم از زیر زبونش بکشم که امروز چش شده بود نم پس نداد!!اخه خیلی گوشه گیر شده بود !اما من نمیدونم چرا حس میکنم ربطش به فربده!چون هرموقع فربد دست مهسا رو میگرفت قیافش میرفت توهم یا برا مهمونی فربد هم نیومد!!
**************
خانم کرامت-بچه ها!!مسابقات استانیه و من امیدوارم که تیم مدرسه ما بتونه مقام برترو کسب کنه!!من به توانایی بچه های تیم ایمان دارم و مطمئنم که از پس مسابقات برمیان!همونطور که مسابقات شهرستانی رو با موفقیت پشت سر گذاشتیم!خب،من اسامی،بچه های تیم والیبالو میخونم بیان بالای صف!!بقیه میتونن برن سر کلاسشون!!
سرگروه: دریا نصیری!
افراد تیم:
۱-مهدیس رادمنش!
۲-مریم راد!
۳-ایدا صبوری!
۴-سحر رضوی!
۵-نسترن وزیری!
خانم کرامت اسامیه ذخیره های تیم رو هم خوند بعد کامیاب{دبیر ورزشمون} روبه همه گفت:
من مطمئنم شما همه توانایی های لازم رو دارید و از پس مسابقات استانی برمیاین!!همونطور که اطلاع دارین مسابقات فرورینه و شما دوماه برای تمرین فرصت دارید!
و همچنین مسابقات امسال تو شیراز برگزار میشه و ما به مدت ۵ روز شیراز اقامت داریم هرکسی از شما اگه والدینش اجازه نمیده فردا به دفتر مدرسه اطلاع بده!!
خانم کامیاب رو به من گفت:
-من مطمئنم که میتونی بچه هارو هدایت کنی!همونطور که از پس مسابقات شهرستانی براومدین!
ادامه داد:
خسته نباشید،برید سر کلاساتون!
همگی رفتن سر کلاساشون!!
مهی اروم بهم گفت:
-وای اخ جووون میریم شیراز!!
-مهیی تو به فکر بردنمونی یا شیراز رفتن!!
-معلومه شیراز رفتن!!میدونی هرسال تعطیلات یا رفتیم شمال یا سر بابا شلوغ بوده!!
-خاک تو مخت،دیوونه به فکر بردمون باش!!
مرریی-فک کن اگه برنده بشیم میریم،کشوری!سما خره کشوری رو بچسب!
با اومدن دبیر شیمی حرفامون نصفه موند!!
بالاخره بعد از ۸ ساعت فک زدن دبیرا تموم شد!!:
-مهدیس کولشو گذاشت رو دوششو گذاشت رو کولشو گفت:
-اووف از کتو کول افتادم!!
همگی از در مدرسه خارج شدیم!!
دم در مدرسه یه ام وی ام مشکی پارک بود!!چقدر شبیه ماشین مهرزاده!!یه پسری از داخلش پیاده شد تا عینک دودیشو داد بالا،دیدم ا؟اینکه مهرزاده خودمونه!!
مهرزاد برام دست تکون داد!
مری:امروز چخبره،اونجا رو نگاه صدراهم{پسرعمه مری} اومده دنبالم!!
مهی-هعی ما بی یار موندیم کسی نیومده دنبالمون!!
-گمشو بیا دنبال من تا ببینم مهرزاد براچی اومده دنبالم!!
مری-خب،من رفتم دیگه فعلا بای!
-بای!
با مهدیس رفتیم کنار ماشین مهرزاد!
-افتاب از کدوم ور دراومده که اقا مهرزاد اومده دنبال ما!!
مهرزاد با خنده گفت:
-افتاب که از شرق دراومده!حالا بیا خوبی کنا!
باچشمای ریزشده نگاش کردم که گفت:
-چیه بابا چرا اونجوری نگام میکنی؟؟
تا اومدم جواب شهرادو بدم که کرامت از پشت سرم گفت:
-نصیری،اقارو معرفی نمیکنی؟؟
پوووف!!گل بود به سبزه هم اراسته شد!همین یکیو کم داشتیم!!
مهرزاد-بنده نصیری،پسرعموشون هستم!!
-که اینطور،با اقای نصیری تماس بگیرم مشخص میشه!!
رو به من گفت:
-نصیری تو دنبالم بیا!!
با خانوم کرامت وارد دفتر شدیم!گوشیو طرفم گرفتو گفت بیا شماره بابا رو بگیر!!
شماره رو گرفتمو گوشیو دادم دستش!!اخ الان این ضایع بشه من کیف کنم!
اخه مگه فوضولی وقتی میگه،پسرعمومه ینی پسرعمومه دیگه!!
-سلام اقای نصیری،بنده کرامت هستم از مدرسه دخترتون تماس میگیرم.
-......................
-نه نه اتفاقی نیفتاده.
-.............
-راستش اقایی اومدن میگن پسرعموی دخترتون هستن،میخواستم ببینم شما اطلاع دارید؟؟
-...................
-بله ببخشید مزاحم شدم،میدونید که من وظیفمه!
-...............
-خدانگهدار.
رو به من گفت:
-میتونی بری!!
حالا انگار تو نمیگفتی من نمیرفتم!!!!یه کلام بگو ضایع شدم دیگه!!
با خدافظی در دفترو بستمو به سمت ماشین مهرزاد راه افتادم!!ای بگم چی نشی همیم کم مونده بود سوژه بچه های مدرسه بشم!!
مهرزاد خندیدو گفت:
-ضایع شد نه؟؟
-اون که مطمئنا ضایع میشد!!
مهرزاد رو به منو مهی گفت:
-خب خانومای محترم بپرید بالا!!
مهرزادم مهی رو میشناخت وباهاش راحت بود!!چون مامانو بابام از فامیلای دور همن!!از گفتن نسبتشون بیخیال میشم!!چون خودمم نسبتشونو باهم قاطی میکنم!!
هردومون سوار شدیم و مهرزاد ماشینو روشن کردو راه افتاد



می پسندم نمی پسندم
نویسنده : |
تاریخ : چهار شنبه 28 بهمن 1394 ساعت : 22:36
بازدید : 4518

مطالب مرتبط

    نظرات

    لیلا
    لیلا در تاریخ 1394/11/29/4 و 8:12 گفته :
    سلام عالیه سایت خوبتووووووون بخصوص رمان ک گذاشتید
    برای دیدن نظرات بیشتر روی شماره صفحات در زیر کلیک کنید
    نام
    آدرس ایمیل
    وب سایت/بلاگ
    :) :( ;) :D
    ;)) :X :? :P
    :* =(( :O };-
    :B /:) =DD :S
    -) :-(( :-| :-))
    نظر خصوصی

     کد را وارد نمایید:

    آپلود عکس دلخواه: